نگاهم دقیقا خیره شده به اون چهار تا سرنگی که انتظارمو می کشن :|

اول رجب ِ عیدتون هم مبارک

ختم واقعه فراموش نشه !

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ فروردین ۹۴ ، ۰۹:۲۱
می گویند دیوانه ؛ تو بخوان عاشق !

دارم به غلط کردن میوفتم !

به هر جایی که بتونم ، به هر جایی کهنمایه من دستم برسه به هز دیوار این چاهی که داخلش گیر افتادم چنگ زدم

دست زدم

که لااقل کمی روشنایی صبح رو ببینم 

لااقل کمی نور بخوره به صورتم

نمی خوام نجات پیدا کنم

نمی خوام بالا بیام

فقط میخوام یقین کنم نوری هست

خورشید هنوز داره می تابه

بدون من زندگی در جریانه

هر متخصصی بگی رفتم .. 

اعصاب و روان ، روان پزشک

اونقدری روان شناس دیدم که بخوام نام ببرم شب شده ...

اونقدری با دبیر و استاد و غیره حرف زدم که ... 

از شما چه پنهون

خیلی آرووم می شدم

یکی از دکترا که تقید به دین داشت ؛ 

خیلی آرامشم می داد ... 

خیلی ... 

دو تا روانشناس هم اونقدری خورشید رو برام زیبا به تصویر کشیدن که به امید بالا رفتن داشتم زندگی می کردم

اساتیدم هم که شده بودن گوشی که آرامشم بده ... 

گفتم یه بارم روانشناسی بعضی از این آقایون طلاب رو امتحان کنم

روانشناسی مثلا اسلامی !

بابا ما طلبه ایم ،‌این اسلامی نیست که ...

زد و داغون و پودر کرد هر آنچه دیگران ساخته بودند ؛ سازه ی اون ها مشکلی نداشت که بناش خیلی خیلی محکمتر از اونی بود که پودر بشه

پس من پودر شدم

داغون شدم

هنوز دارن با این سن و قد و هیکل من با روش آبنبات بگیر بیا پیش عمو رفتار می کنن

اینا توهینه به شخصیت آدم

به وجود آدم

تحقیر ِ براش !

روانشناسی و روان پزشکی رو کلا رد می کنن

روش خودشونو دارن

غافل از اینکه این روش داره بد و بدتر می کنه قضیه رو

به اسم اسلام هر کاری نکنیم

با اینکه طلبگی می کردم اما دارم منتفر می شم از این دنیایی که بعضی طلاب ساختن ... 

دارم اینجا پشت هم پشت هم ردیف می کنم و حرف دل می زنم ... نمیدونم چی باید بگم یا چیکار کنم

جز اینکه فقط خودم رو سبک کنم ... 

به غلط کردن افتادم اما نمیدونم چطوری خودمو از شر این روانشناسی مثلا اسلامی رها کنم !

به هر دری بگید زدم ...

دیگه رسیدم ته ته ته ته خط

هر گوشیو ببینم ؛ بیکار باشه

براش می بافم ... 

میدونم ممکنه اعتمادم رو بشکنه

میدونم ممکنه هزار اتفاق دیگه بیوفته اما

اما راهی برام نمونده

اونقدری فشار داره میاد که کنترل ندارم رو خودم 

اونفدری که ... 

ـــــــ
 * دیگه حال و حوصله ی بحث کردن رو هم ندارم ... حتی با ... 

حرف زدن مباحثه ، مناظره ... حوابا تو دستمه و مطمئنم حق با این جواباس اما ... 

ای خدا ... 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ فروردین ۹۴ ، ۱۱:۵۲
می گویند دیوانه ؛ تو بخوان عاشق !

چرا

چرا چرا چرا ؟

میخوام فقطز بمیرم

فقط

خدا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ فروردین ۹۴ ، ۱۹:۲۲
می گویند دیوانه ؛ تو بخوان عاشق !

مجبور کردن آدما به کاری که دوستش ندارن درست نیست !

وقتی پیامی میزنیم

و

دیر جواب میدید و مطمئنیم که خوندید

متوجه میشیم که علاقه ای نیست و از روی اجباره !

و مجبور کردن آدما به کاری که دوستش ندارن درست نیست !

پس

قطعش می کنیم !

ــ
+ یه وقت هست میگی طرف ندیده ، یه وقتم هست میگی دیده و وقت نداشته یا حوصله نبوده یا ... ولی وقتی دیده و ... ؟!


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ فروردین ۹۴ ، ۱۳:۰۲
می گویند دیوانه ؛ تو بخوان عاشق !

کاشکی زنگ نمی زدم

اصلا نمی خواستم اینطوری بشه ...

اصلا ...

فقط می خواستم دوباره صداشونو بشنوم

دوباره باهاشون حرف بزنم 

دوباره ...

نمی خواستم از مشکلاتم با خبر بشن

نمی دونم چرا

چرا شبیه این بمبی شدم که تا گوشی میبینه منفجر میشه تا براش یه ریز حرف بزنه ... !

نمی خواستم بفهمن من ، منی که سرکلاساشون بودم ... من ..

ترک تحصیل کردم

نمی خواستم

ای خدا

فقط همین حد که کلی گریه کردم ...

دلم داره میمیره از درد ...

دوباره شروع شد

درد و درد و درد !

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ فروردین ۹۴ ، ۱۲:۱۹
می گویند دیوانه ؛ تو بخوان عاشق !

و دیگر هیچ ...

دقیقا نمی دونم از چی باید بنویسم 

از کی ؟

چجوری ؟

چطوری ... ؟

فقط 

التماس دعا

خیلی خیلی زیاد ...

برای یه مورد ِ خاص

خیلی خاص ..

دعا کنین ... 

ــــــــــــــــــــــــــــــ

+ بدنم داره خیلی اذیت می کنه ، کم کم دارم می ترسم .. 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ فروردین ۹۴ ، ۲۳:۳۴
می گویند دیوانه ؛ تو بخوان عاشق !

نمی تونین بفهمین

حالم بده

می فهمین ؟

درد دارم

می فهمین ؟

بریدم

می فهمین ؟

اه 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ فروردین ۹۴ ، ۱۸:۵۳
می گویند دیوانه ؛ تو بخوان عاشق !

بدون عنوانی دیگر !

داشتم به مرگ فکر می کردم

چقدر شیرینه ... 

ـــــ

پی نوشت : میبینی و میدونی دارن اذیتت می کنن

میبینی نمی بینن جارو کردی ، ظرف ها ، خونه ... نمی بینن همه کار کردی و بازم شبیه نوکر در خونه پدرشون باهات رفتار می کنن 

میبینی وقتی داری از درد می میری مسخرت می کنن

میبینی مو به تنت سیخ شده

اشکات رو میبینی که رو گونت می چکن

ولی بازم

دلت براشون میسوزه

تنگ میشه

طاقت دوری و ناراحتیشونو نداری

...

خیلی احمقی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ فروردین ۹۴ ، ۱۸:۵۲
می گویند دیوانه ؛ تو بخوان عاشق !

کی میشه اینجا پست بزنن صاحب این وب مرد !

با بچه طرف نیستی

فکر می کنی مشاوری

ولی حرفات آزارم میده

خیلی !


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ فروردین ۹۴ ، ۱۳:۴۲
می گویند دیوانه ؛ تو بخوان عاشق !

مبارک ِ

عیدتون

ولادت مادر

روز زن

و روز مادر

مبارک

گفته بودم عیدی می تونه یه صلوات خالصانه برای خشنودی صاحب الزمان باشه ؟!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ فروردین ۹۴ ، ۱۳:۴۵
می گویند دیوانه ؛ تو بخوان عاشق !

تسکین روح

تو عمق درد 

تو عمق ناراحتی

وسط اون همه خودزنی

یهو 

حرف زدن با یکی

چقدر آروومت می کنه

چقدر روحت رو جلا میده ...

براش صلواتی می فرستید ؟

خدا خیرش بده ... 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ فروردین ۹۴ ، ۱۳:۴۴
می گویند دیوانه ؛ تو بخوان عاشق !

دارم میمیرم

یه حرف زد
قدر دو سه ثانبه
ولی از وقتی شنیدمش تا الان
دارم یه بند و یه ریز گریه می کنم
خودمو خیلی کنترل کردم
ولی بازم دستم رو خودم بلند شد
بازم موقع نوشتن اونقدر خودکار رو فشار دادم که پاره شد
خودکار شکست
بازم ... 
فکر کردم برم پیش یه پزشک عمومی
بگم هرچی میخوای بهت میدم
فقط من رو بکش
فقط کاری کن نباشم
فقط
دارم میمیرم
بدنم میلرزه
بی اختیار
آی
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ فروردین ۹۴ ، ۲۳:۱۶
می گویند دیوانه ؛ تو بخوان عاشق !

چرا نمی بریم ؟!

براشون دردم ؛‌ برای همه وجودم آزاره پس پس نباشم از همه وقت  و همه چیز از هر هدیه ای برای اونی که بهش می گم مامان ارزشمند تره خودش گفت ، من بغضم من دردم من باشع من دیگه منی وجود نخواهد داشت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ فروردین ۹۴ ، ۱۴:۴۹
می گویند دیوانه ؛ تو بخوان عاشق !

نشد

د ِ‌نشد

اه

خدا

بکش دیگه

اه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ فروردین ۹۴ ، ۱۷:۳۰
می گویند دیوانه ؛ تو بخوان عاشق !

بدون هیچ عنوانی !

دارم فکر می کنم بی هو ا و یهویی جلو چشمش کیفشو باز کنم و برش دارم

یا یواشکی ...

یا ...

ای خدا

دارم دیوانه میشم

ــ
+ خدا کنه نفهمیده باشه جابجاش نکنه

+ دو روز ِ عالی رو مکتوب نکردم هنوز !

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ فروردین ۹۴ ، ۱۷:۰۸
می گویند دیوانه ؛ تو بخوان عاشق !

دعا کنید ...

رفت خرید

کیفش رو داد دستم

اتفاقی یه برگه ی تا شده توش دیدم

تا اومدم ببینم چیه آمد

خدا کنه خودش باشه

خدا کنه جابجاش نکرده باشه

نفهمیده باشه ...

خدا کنه ...

خدا کنه رفتم سروقتش باشه ...

دعا ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ فروردین ۹۴ ، ۱۷:۰۲
می گویند دیوانه ؛ تو بخوان عاشق !

چقدر ...

.... 

:( 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ فروردین ۹۴ ، ۱۷:۰۰
می گویند دیوانه ؛ تو بخوان عاشق !

شرحی بر این غصه ی بی پایان نیست

امروز داشتم فکر می کنم آدم یا میخواد بمیره یا نمیخواد

آدم یا خسته است یا نیست

آدم یا ...

نشسته بودم با خودم تکلیفمو تعیین کردم ...

الان که صدای آژیر اورژانس اومد

یه آن گفتم

چرا اون ماشین برای من نیاد

برای ِ ...

به خدا کم آوردم 

به خدا بریدم 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

+ اگرچه که آدم هم بخواد بمیره ، مرگش بازم باید مهر و تایید خود خدا رو بخوره ! به خواستن ِ اون مربوط نیست

چرا تو میگی زرد بخر من باید زرد بخر ؟!

تو قراره بپوشیش یا من ؟!

من دلم این رنگو میخواد

تو چیکاره ای ؟!!!!!!!!

ای خدا

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ فروردین ۹۴ ، ۱۸:۱۸
می گویند دیوانه ؛ تو بخوان عاشق !

کاش مخاطب خاص این روز های من می خواند !

گند زدی به زندگی من خودت راحت و آرووم نشستی داری .......... ؟!!!

اگه گند زده و تا این حد ازش دلخوری چرا هنوز میخوای ببینیش ؟!


من میخوام این مثلا زندگی تموم شه

نام تمام کانتکت های من تو گوشیش بود

به چه حقی یواشکی اونا رو ..........

به چه حقی   .....................

منتفرم ازت

ازت منتفرم

ازت منتفرم !!!!!!!!!!!!!!!


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ فروردین ۹۴ ، ۱۷:۰۲
می گویند دیوانه ؛ تو بخوان عاشق !

ای خدا

قرصایی که بدون آب خوردم دارن راه گلومو میسوزونن

ای خدا ...

سینم

چرا ؟!

این عذاب الیم

این عذاب مهین

این عذاب ِ ...

این عذابی که اصلا تو قرآن ازش نگفته تا کسی ...

چشامو میبینی ؟

سرخ شدن

میسوزن

خدا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ فروردین ۹۴ ، ۲۰:۱۸
می گویند دیوانه ؛ تو بخوان عاشق !

بدون عنوان !

چقدر دلم میخواد برگ برگ لحظه هامو حذف کنم

وبی که به اسمش همه جا شناخته شدم

اینجا رو ..

دفترم رو پاره کنم 

همه جا رو ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ فروردین ۹۴ ، ۱۷:۱۴
می گویند دیوانه ؛ تو بخوان عاشق !

جقدر برام بی معنی شده !

چقدر برام همه چیز بی معنی شده

دیگه نمی تونم بنویسم و می ترسم از اینکه روزی قلمم قطع شده باشه

دیگه حتی رقابت های مجله هم برام مهم نیست که بدونم چه رتبه ایم ؟!

دیگه حتی ...

حتی ...

دیگه ...

من دارم میمیرم ؟!!




خیلی خوابم میاد ولی اصلا نمی تونم بخوابم

دستمم شروع کرده !

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ فروردین ۹۴ ، ۱۷:۱۱
می گویند دیوانه ؛ تو بخوان عاشق !

از خستگی فراتر

صبح بیدار شده
تا تونسته
کوبیده و ریخته و انداخته
و رسما بیست بار من رو از خواب پرونده
الان بهشم میگی
بر میخوره میگه تو کابوس دیدی !!!!!!!!!!!!!!!!
دکتری تو کی گرفتی ؟!!!!!!!!!!!!!
اه



به اون مرحله ای رسیدم که نه بدم بیاد ، نه خوشم نیاد ، منتفرم
از خودم
به تمام معنا !!!!!!!!!!!!!!!!!

بین این آدمایی که شعور ندارن که برسه !
از ساعت 10 تا 14 هم میخوابی
کلی عیب و ایراد میگیرن


دارم از درد میمیرم
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ فروردین ۹۴ ، ۱۴:۳۶
می گویند دیوانه ؛ تو بخوان عاشق !

افسرده ؟! گمان نکنم !

چند مدتی است 

یعنی دقیقش حدود یک سال

که افسرده خطابم می کنند

مضطرب

روانی !!!

دیوانه !!!

همیشه زیرش زده بودم و

حتی برای یک سرماخوردگی ساده دکتر نرفته بودم که مبادا ...

از همان اول هم با مراجعه به پزشک مشکل ِ شدید و اکید داشته ام اما مسایل پیش آمده تشدید ِ روی دکتر را محکم تر کرده که حال که دستم از بی حسی توان حرکت ندارد و آنقدری درد می کشم که در خواب حالم بهم می خورد و به زور مرا به بیمارستان می برند و آنجا آنقدر بی تابی می کنم تا مرخص شوم ، آنقدری سینه ام تیر می کشد که نفس بالا نمی آید ، آنقدی ... هم رضایتی نمی دهم چه بسا با زور و ضرب هم ... 

خوب به یاد دارم  آخرین باری که سرما خورده بودم که به من چه گفت !!! گفت باید به یک روانپزشک مراجعه کنم ! به من هم نگفت ! به همراهی که با من آمده بود پشت ِ در ِ بسته گفت ولی من شنیدم ... !

همیشه فرار کرده بودم ولی 

این روز ها دارد کم کم برایم تداعی می شود

برایم روشن می شود

دارم کم کم قبولش  می کنم

هرچند که در گذشته هم قبول کرده بودم و انکار می کردم و میخواستم زور کنم به خودم که تو قبول نکرده ای ! فهمیدی ؟!!!

امروز صبح که بیدار شدم

حال حمام رفتن نداشتم در صورتی که مدت ها بود با خودم کلنجار میرفتم تا این من مجاب شود که برود !

حال نوشتن ندارم و دفترم چند مدتی است خاک می خورد

باورتان می شود ؟!

حال گفتن آنچه بر من گذشت به مشاور را هم ندارم !

به دوستم

به ... 


حال هیچ چیز نیست

اصلا نمی شود گفت حال و حوصله چون یک حس ِ جدید است ! یک چیزی نیست که اگر نباشد هیچ چیز نیست ... !


این روز ها بیشتر به مرگ فکر می کنم

به اینکه تمام شود این لعنتی 

این روز ها مصرف مسکنم آنقدری رفته بالا که تا ورق قرص را میبینم معده ام می سوزد و سینه ام تیر می کشد !

این روز ها چاق شده ام چون برای تسکین درد هایم می خورم

این روزها زیر 12 ساعت راه ندارد که بخوابم ! تازه بعد از 12 ساعت هم باز احساس خواب آلودگی می کنم که خواب با تمام کابوس هایش برایم یک تسکین است ، یک فرار ! از این دنیا ، از این زندگی ... !

راستی

طعم ِ بیهوشی چطور است ... ؟!!

شاید برای چند روز

برای استراحت

فرار !

این بار

کابوس دارد ؟!!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ فروردین ۹۴ ، ۰۹:۲۰
می گویند دیوانه ؛ تو بخوان عاشق !

تنهایی !

و من مانده ام اینجا

تنها

گوشه ی تختم کز کرده ام و این صفحه ی مجازی را بدست گرفته ام و اینجا مانده ام از کدامین درد بنالم ؟!

برای که بنالم ؟!

برای خدا ... ؟!

رویت هم می شود ناله کنی ؟!

او که این همه داده و تمام هستی ِ تو از اوست ... 

برای این صفحه ناله کنی ؟! مگر خدا نمی بیند ؟

اصلا چرا بازدید های بیان اینقدر پایین است که ... 

ببینم

مگر اول از همه برای دل خودت نخواستی بنویسی حتی اگر مخاطبی هم نباشد

انکار نکنم همه ی ما آدم ها نیاز به یک گوشی داریم که آرام بشنود ... 

اینجا من می گویم ولی گوشی نیست ... !

برای خودم مدت هاست شب ها وقایع روز را تعریف می کنم .. حرفم را میفهمد

لیکن ...

انسان چرا اصلا موجودی اجتماعی است ؟!!!!

چرا ؟!!!

از طرفی امروز را 15 ساعت خوابیده ام و هنوز هم خوابم می آید و منگ میزنم و دست هایم دارد رو به سوی بی حسی می رود 

و نمیدانم آیا این از عوارض مصرف بیش از حد بروفن و ژلوفن است یا بیماری است که پیشرفتش افتاده به جان ِ من ِ بی چاره ای که هرکس حالا میبیندم میفهمد از ظاهرم و متخصص معرفی می کند ! 

از طرفی دلم میخواهد بنویسم و بنویسم و بنویسم

گوشه ای از قلب دارد دفترم جولان می دهد که با وجود این همه حرف که دارند چنگ میزنند به گلو حرفی برای گفتن درش ندارم 

و در گوشه ای دیگر فضای مجازی ای که به مجازی بودنش اعتقادی ندارم دارد برای خودش چرخ می زند !

گوشه ای درد هایم 

و گوشه ... ؟!

هزار گوشه شده این ذهن و دل که دل مشغولی بسیار است .. !

نمیدانم از چه بگویم ؟!

از مدامین جام شیرین درد ؟!

خدایا ...

تو که از حال دل من آگاهی

وقوف کامل داری به .. 

الهی

سیدی 

و ربی

.. 

خدایا ... 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ فروردین ۹۴ ، ۰۰:۱۷
می گویند دیوانه ؛ تو بخوان عاشق !

کارد به استخوان رسیده ...

دارم با خودم مرور می کنم کلماتی رو که دارم از عصبانیت اینجا میکوبم تو سر این کیبورد تا مکتوب بشن

از سر غم و غصه و ناراحتی و عصبانیت و دلتنگی

از سر ...

از سر بی کسی

از بس دردامو نگفتم 

یعنی اجازه ندادن که بگم

تا دهن باز کردم گفتن ادا در میاری فیلم بازی می کنی جلب توجه میکنی

تا کارد به استخوانم نرسید و تا ته فرو نرفت حرفی به احدی نزدم

هیچی

دستام دارن فلج میشن

قدرت حرکت ندارن

میلرزن

دیگه نمیتونم

دیگه به خدا نمی تونم

به حق همین چشمایی که الان خیس شدن و دارن شر شر میبارن تا ...

اصلا من دارم برا کی مینویسم ؟!

برای مخاطب نداشته ؟!

دارم از درد میمیرم

از صبح حالم شبیه اون روزیه که افتادم تو خیابون و زنگ زدن اورژانس

و باز هم گفتن ادا در میاری

زیر سرم داشتم جون میدادم

و باز هم گفتن ادا در میاری

آره م ادام

من جلب توجهم

من ...

من هر چی شما بگینم

من ..

ولی فکر کنید

اگر این ها من باشم

کی باعثش بود ؟!

تا زمانی که دل دردهام اونقدری شدید شد و کشیدم به بیمارستان کسی اهمیت نداد

من هم می گفتم بهشون گاه و بیگاه تا نگن نگفتی

سینم دو ماهه تیر میکشه نفسم در نمیاد 

و میبینن این وضعیت رو و میگن هیچیت نیست

ادا در نیار

فقط سرما خوردی 

ای خاک بر سر من

ای ...

بعد بگو چرا خودکشی 

چرا 

چرا که نه ؟

اصلا

اصلا من دارم تند تند برا کی تایپ می کنم

کسیو دارم براش بنویسم ؟!

دلم خوشه این وب شده آرامبخش تنهاییام

ای خدا

از صبح حالم بده

چون عادت ندارم به کسی بگم

چون

چون

ای خدا

بکش راحت کن

د بکش بببر دیگه

د لامصب 

اونقدری دارم اذیت می شم که ...

مجبورم  وسایرشدط/تموئنذ د

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ فروردین ۹۴ ، ۱۸:۵۵
می گویند دیوانه ؛ تو بخوان عاشق !

چم شده ؟!

اینجا رو انتخاب کردم تا حرفایی رو بزنم که سالهاست توی سینه رسوب کردن

تا ...

حتی اگر مخاطبی نباشه

حتی اگر کسی نخونه

حالا من چمه ؟!

چمه که نمی تونم حتی توی دفتر کاغذیم چیزی بنویسم

چرا ...

چرا این حرفایی که شب تا صبح جان به لب میارن رو نمیشه بگم ...

میخوام بگما

اما ...

ای خدا


جای سرمم درد میگیره ... 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ فروردین ۹۴ ، ۱۸:۱۳
می گویند دیوانه ؛ تو بخوان عاشق !

عیدتون .. میارک

قریب به دویست بار این پیجو با کلی حرف باز کردم و تهش هم بر و بر وایسادم به نگاه کردنش !!!!

میخوام حذف کنم

نمیدونم 

همین !

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ اسفند ۹۳ ، ۲۰:۱۰
می گویند دیوانه ؛ تو بخوان عاشق !

منتفرم

منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم منتفرم 

ازت !

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ اسفند ۹۳ ، ۱۹:۳۷
می گویند دیوانه ؛ تو بخوان عاشق !

خسته ام ...

خسته شدم

دلم میخواد یه گوشیو که هی براش بگم و ببافم و ببافم و ببافم

ولی جز این پنجره ی مجازی و دوستایی که پیامکی هستند و اونم تو رو در واسی و تعارف کیو دارم ؟!

دلم میخواد بگم برای یکی

از همه ی دل مشغولیام

دلنگرانیام

دل تنگیام

بدون واهمه

بدون ترس

با اعتماد صد در صد ...

نه نود و نه و نه دهم درصد نه ،  صد ِ صد 

دلم میخواد برا یکی غر بزنم

برا یکی گریه کنم

یکی که براش مهم باشه

برا یکی جیغ بکشم و شادی کنم

برا یکی ...

اصن اون یکی بشه جزء وجود من ...

اونم برام بگه

بخنده ، شادی کنه ...

گریه کنه ، غصه بخوره ..

اصن بشیم برای هم ..

یکی که حتی اگه دعوامون شد ، 

دو ساعت بعد من گل بگیرم برم پیشش بدون هیچ ترس و نگرانی 

و بعدش ببینم اونم یه شاخه از گلی که من دوسش دارم و یه جعبه ی کادو پیچ شده دستشه ...

یکی که ...

این روزا فکر تنها زندگی کردن داره دیوانم میکنه

اون یکی شاید نشه گفت هرگز ! ولی سخت پیدا میشه

پس باید سعی کنم از آدمایی که درد من مایه ی خنده و تمسخرشونه

توهین میکنن  ، اسم روم میزارن اذیتم میکنن 

دور باشم 

دور ِ دور ...

تنها زندگی کنم

بدون اینایی که بهشون میگم مثلا خانواده

شایدم 

اصلا زندگی نکردن

به نفع همه ی ما باشه ...

سه تا گزینه هست

آخری ... 

نمیدونم ...

نمیتونم

دیگه نمیتونم ..

آی اونی که از دور داری با خودت فکر می کنی باز کی بهش گفت بالا چشمت ابروئه .. 

این روزا 

دیگه به حرف دل ِ من تیکه تیکه نمیشه ...

خیلی داغون تر از اینام هست ... 

که خیلی خیلی داغون ترت میکنه

خسته شدم

میفهمی ؟!

مثل اینکه از یه ساختمون شصت طبقه با سر پرتم کرده باشن پایین

خرد و خاکشیر شده ...

شکسته ی ِ شکسته 

خستم ...

خسته

نای بلند شدن ندارم

ای خدا .... 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ اسفند ۹۳ ، ۲۰:۰۲
می گویند دیوانه ؛ تو بخوان عاشق !

....

دقیقا نمی فهمم چمه و نمیتونم بفهمم !

فقط میدونم دارم دستام رو متقاعد به نوشتن می کنم

متقاعد به کوبیدن تو سر این کلمات روی کیبورد !

ای خدا !

دیگه نمیزنم

اه 1

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ اسفند ۹۳ ، ۱۵:۱۵
می گویند دیوانه ؛ تو بخوان عاشق !

هو الباقی

در حال احتضارم

می فهمی ؟!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ بهمن ۹۳ ، ۱۴:۱۷
می گویند دیوانه ؛ تو بخوان عاشق !

و تا فرق ِ سرم لال شد ... !

تنها کاری که میتونم بکنم اینه که هدفونو از گوشیم در بیارم و بزنم به سیستم و تا ته ِ ته ِ صدای سیستمم زیادش کنم ، جوری که وقتی از تو گوشم درشون میارم و میزارمشون تو فاصله ی تفریبا یه متری انگار با ولوم 15 دارم همونو گوش میدم و بکنمش تو گوشم

تا فرق سرم گیج بره و گوشام دیگه سوت بکشن و حتی صدای خودمم نشنوم

بعدشم آرووم سرمو بزنم به دیوار و بغض هایی که رسوب شدن رو یکی یکی بی صدا بریزم بیرون ..

تو درونم هیچ کس صدای شکسته شدنشونو نمی شنوه

آروومم

خفه

لال

ولی بیرونم رو چی بگم که هم نوای ِ گریه هام هست و هم نوای هدفون ....

میزارم شب که شد

یواشی ...

اون موقع حتی اگر تا حدی بهم فشار بیاد که حالم بد بشه ، هیچ کس ...

نمیفهمه ...

هیچ کس .. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ بهمن ۹۳ ، ۲۲:۵۱
می گویند دیوانه ؛ تو بخوان عاشق !

و من میان این ابهام غرق شدم ... !

خسته شدم از نوشتن در حالی که میدونم اگر ننویسم خفه میشم و دلم میخواد ، شدیدا ؛ که بنویسم ...

خسته شدم ...

حوصله و حال ِ حرف زدن ندارم

نمیدونم چمه

پوچم

تهی

خالی ...

اه ...

چند روزه به هیچ کدوم از وبام سر نزدم و امروز که اومدم فقط یه راس رفتم سراغ روز نوشتام که بد احساس تنهایی می کنم 

کاشکی .. 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ بهمن ۹۳ ، ۱۹:۰۹
می گویند دیوانه ؛ تو بخوان عاشق !

صدا شکستنشو شنیدم !

سرم به شدت درد میکنه

از دیشب سینم شروع به تیر کشیدن کرد و حالا سرم

خدا بخواد بمیریم راحت شیم

که این مردم

...

این ها هم راحت بشن

نه حوصله نوشتن دارم

و نه حوصله ی خواندن

نه نشستن

نه ایستادن

نه قدم زدن

نه بیرون رفتن

نه کار

نه خوردن

نه حتی حوصله ی این بچه 2 ساله

نه ...

ما تو زندگیمون مجبوریم به اجبار ...

اختیار کیلویی چند که ...

که


فقط میخوام سرمو یه گوشه آرووم بزارم و تموم شه 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ بهمن ۹۳ ، ۱۳:۲۴
می گویند دیوانه ؛ تو بخوان عاشق !

گاهی میخوای قید همه چیز رو بزنی

هو الرحمن الرحیم

گاهی میخوای قید همه چیز رو بزنی و بری

بری تا انتها ..

بری که دیگه بر نرگردی

اه


حلال کنید ...

تا با خودم کنار بیام ، شاید هم کامل برم

... 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ بهمن ۹۳ ، ۱۲:۴۰
می گویند دیوانه ؛ تو بخوان عاشق !

مادر حواس جمع ترین موجود دنیاست !

اینکه او برای کسی که عاشقش است و جلوی رویش در بیمارستان می گوید خودتو جمع کن هیچیت نیست فقط چار بار دستتو گرفتی به سرت سر کلاس نری ، همزمان برای دوست هایش گریه می کند و حمد شفاء و ختم قرآن پخش می کند که مبادا سرطان باشد 

و تمام این کار ها را یواشکی می کند و هنوز هم فکر می کند تو نمیدانی که پنهان از تو این کار را کرده  ...

کاش سرطان نباشد که مادر را هم غده غده اش خواهد برد ...

راست می گویند مادر حواس جمع ترین موجود دنیاس 

نه نه

شاید هم دروغ است که در تمام این حواس جمعی ها

اصلا حواسش به خودش نبود

که به عینه بیست سال پیر شد ...


کاش نباشد ...

دعا کنید ... 

سهم شما یک حمد شفا ...

یاعلی ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ بهمن ۹۳ ، ۱۰:۱۷
می گویند دیوانه ؛ تو بخوان عاشق !

انگار مسابقس

هرکی ندونه فکر میکنه من با یکی مسابقه گذاشتم هرکی بیشتر بروفن بخوره برندس :| 

مث ِ نقل و نبات !!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ بهمن ۹۳ ، ۲۳:۱۰
می گویند دیوانه ؛ تو بخوان عاشق !

تنفر

ازشون متنفرم
نه بدم میاد
نه میگم خوشم نمیاد
به آخرین حد رسیدم
ت ن ف ر 


زندگی که با تنفر و اجبار باشه دیگه ارزشی نداره ، چه برسه به یه تنفر ِ اجباری ... 

ــ

+ مادرم رو میگم
پدرم
از ته ته ته قبلم گفتم
ته تهش ...
از این آدمای لجباز ِ خودخواهی که تکبر و غرورشون اجازه نمیده صدای دیگران رو بشنون چون صداشونو اونقدر بلند کردن که ..
از این آدمایی که میخوان روت مدیریت کنن
ببخشید
آدم گفتم !!!
ارزش آدم بودنم ندارن
این هایی که باعث میشن روزی ده هزار بار آرزوی مرگ جلوی چشمت بیاد و بره ... !

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ بهمن ۹۳ ، ۱۱:۳۰
می گویند دیوانه ؛ تو بخوان عاشق !

آقایون ِ محترم !

لطفا زمانی که همسرتان ، نامزدتان ، خواهرتان ،دخترتان با کلی شوق زنگ زد و حرفی نزد با تمام هیکلتان نروید توی صورتش و دماغش را بشکنید و شوقش را با آرزوی مرگ یکی کنید که او فقط محتاج شنیدن ِ صدایتان است !


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ بهمن ۹۳ ، ۲۰:۳۸
می گویند دیوانه ؛ تو بخوان عاشق !

راست است ؟!

داشتم می گشتم بیان را که رسیدم که آمار و گزارش !

میگم ها !

این فرانسه و آمریکا و رومانی و ... راست است ؟!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ بهمن ۹۳ ، ۲۰:۲۵
می گویند دیوانه ؛ تو بخوان عاشق !

بـِینابــِینم !

یک نیم ساعتی هست که عینک روی چشمم است 

احساس می کنم در عالم مجاز هستم با آن !

هرچند که وجود ندارد !

ولی حس می کنم زمین روی ِ هواست و من در میان آن معلق !!

ناراحتم خلاصه ... !

برش داشتم 

دیدم نه !

اینجوری هم ناراحتم

که چشمم خوب در این نیم ساعت گرم گرفته با عینک

خلاصه بـــِیــْنا بــِیــْنم !

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ بهمن ۹۳ ، ۲۰:۲۱
می گویند دیوانه ؛ تو بخوان عاشق !

اما نبود ..

فکر می کردم خیلی راحت تر از اونی که فکر کنم با این دفتر مجازی کنار بیام که از این سه چهار تا دفتر روزنوشت های حقیقی که تمام شد ( هرچند به مجازی بودن فضا اعتقادی ندارم ) یک دفتر آغاز کنیم آن هم در اینجا
که هم مخاطب میخواند گرچه مخاطب من دل است و هم کاغذ هدر نمیدهیم بابت بافته های این ذهن
از امروز که رسما عینکی شده ام و با عینک میچرخم کسی متوجهش نشده بس که به صورت من توجه می کنند این ملت و خانواده
امروز تمام کانتکت هایم را پاک کردم
گرچه قبلا پاک شده بود ولی دوباره ذخیره کردم صبح و بعد از ظهر پاکشان کردم که حس کردم برای تک تکشان مزاحمم که جز اذیت برای هیچ کدام چیزی ندارم که در این مدت که درگیر بیمارستان و اورژانس و درد و درد و درد بوده ام و جایی پیدایم نشد حتی یک نفر از صمیمی ترین دوست هایم سراغم را نگرفت
حتی فاطمه که ادعای معرفتش می شود 
حتی آنا که از زیر و بم زندگی من باخبر است ... آن شبی که از خانه رفتم او مرا بازگرداند ..
حتی آن یکی فاطمه که سراسر انرژی است
حتی استاد هایم که یک به یک آمدند تا مرا باز گردانند به مکتبی که از آنم و از آن به خاطر اشتباه مسئول ِ آموزش ِ یک موسسه فراری ... !
به درسم ...
که رهایش کردم در نیمسال اول
آه که امروز چقدر بغض کردم و چقدر نوشتم و چقدر نگرانی به خورد این بدن دادم که الان از درد به سوزش رسیده است دلم ...
از صبح چندین بار خواستم غش کنم ؛ به زور سرپا نگه داشتم خودم را
مادر برای عملی ساده تنها رفت ، خودش رانندگی کرد ؛ ساعت 9 و نیم و تا 14 و نیم که برگردد جانم در آمد و علی ...
علی که صبح زود پرواز داشت و هنوزم که هنوز است و ساعت 8 گوشی اش خاموش ...
قرار بود بیاید ...
صبح بلند شدم و برای اهل خانه حمامی رفتم و لباس آراسته و زیبا و کفش ِ لژ ِ ده سانت و گوشواره هایی که گوشم به آن ها حساسیت دارد ولی چون بقیه دوستش دارند تا کی در گوش ِ من آن را سرخ می کرد و به ورم می انداختش ... 
و تمام این ها بر خلاف میلم بود و برای اهل خانه ای که هر روز از آنان اشک می ریزم ..
باید ازشان تشکر کنم که تک تک اشک هایم برای آن هاست
برای دوستانم
برای آن اکیپ ِ 8 نفره که از سال 85 تا الان مثلا در کنار هم است ...


قبول دارید بهانه است ؟!
کار دارم 
درس دارم
...
بخواهی چند دقیقه ای نه تلفن ، پیامک می دهی به یادت هستم ..
دوستم داری ؟! برایم مهمی ؟! 
اگر به حرف است که  رییس جمهور بنگلادش هم برای من مهم است ...

ولی انصافا آنا و پدر پزشکش و مادر ِ مهندسش در سخت ترین لحظات همراهم بودند ؛ رفتن از خانه ، خودکشی ، .. 
ولی از او هم دلگیرم که دارد میشود یک سال که هدیه اش دست من است و از من قبولش نمی کند که شرمنده می شود !!!
که این درد هم کلافه کرد ... !
که از صبح چندین بار اشیاء از دستم افتاد که این دست دیگر نا ندارد و دارد کم کم لمس می شود و من فقط باید ادا در نیاورم !!!!!!!!
که ماهیتابه ی داغ داشت روی من میوفتاد
که دستم داشت تاول میزد
که دستمال تا بالا گر گرفت
که ...

همه اش درد است ...
عادت دارم مطالب را از اول بخوانم مجددا تا اشکالاتش را بر طرف کنم ولی این ها همشان دردند ... 
که درد کشیدن ندارد ... 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ بهمن ۹۳ ، ۲۰:۱۹
می گویند دیوانه ؛ تو بخوان عاشق !

چقدر وب این روز های من را دوست دارم !

گاهی اوقات دچار دردِ بی دردی میشوی

گاهی که حوصله ی هیچ چیز و هیچ کس را نداری

گاهی اوقات که سر هیچی  میری تو ی خود ات

   گاهی اوقات که دلِ آدم میخاهد برود برود برود برود آنقدری که پاهایش درد بگیرد. بی هدف برود.سبک برود.به هیچ چیز فکر نکند.فقط برود.

 گاهی دلِ آدم  میخاهد بخابد.بخابد.بخابد آنقدری که  . . .

 گاهی فقط میخاهی بنشینی وبنشینی و بنشینی و  مردم را تماشا کنی .

گاهی که  جنونِ خری میگیری

گاهی که  دیگر حالت از خودت از این همه بی تفاوتی ات بهم میخورد  

گاهی که چیزی نداری به ِش فکر کنی یا حتی کسی

گاهی که فقط دوست داری حرف نزنی

گاهی که حتی  مامان ات  هم میفهمد چیزی ات است که حوصله ی نق زدن هم نداری

کاش دلیلی بود حتی . دلیلی برایِ همین بی حوصلگی ات دلیلی مثلِ عصر جمعه 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ بهمن ۹۳ ، ۲۳:۱۹
می گویند دیوانه ؛ تو بخوان عاشق !

چه خوب گفت وب ِ این روز های من :|

یک عدد دخترک با موهای ژولیده و بلند با یک پتوی پیچیده شده دور اش درست وسط دویست عدد کتاب قطور که هیچ کدامشان تاحالا باز نشده اند با یک  جعبه ی دستمال کاغذی کز کرده جلوی بخاری اتاق با  ادالت کلد های کنارش  + :) تصور کنید .همه ی این ها را که تصور کردید. حالا دلتان بسوزد به حالش.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ بهمن ۹۳ ، ۲۳:۱۲
می گویند دیوانه ؛ تو بخوان عاشق !

دلو زدم به دریا

امشب دلمو تا عمق ِ کم این دریا بردم جلو یه سری حرفا رو بزنه

با حالی که انگار یکی جفت پا تو جمجمم هر چند مدت یکبار لگدی میپرونه هربارم یه جای ِ سرم 

یه بار گیجگاه و یه بار جلوی سرم و یه بار سیاهی رفتن ِ چشم 

با حالی که پریشون و کلافم که نسخمو گم کردم و مسکن هم دیگه اثری نداره

میخواستم گمنام بنویسم تو این وب تا فقط حرف حرف دلم باشه و بس ... 

بدون هیچ نقابی

ولی چند مدتیه دل دل میکنم آدرس رو به یک نفر بدم ..

وسط نوشتن همین پست

زدیمش به دریا

هرچند که ...

باشد تا پشیمان نشود .. 


پس حرفی نمیماند

علی علی ...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ بهمن ۹۳ ، ۲۲:۵۱
می گویند دیوانه ؛ تو بخوان عاشق !

سرم

سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم سرم 


سرم 

سرم 

سرم 

آخ

سرم



+ سرم !


+میخاستم ریتمیک بخونم که حوصلم سر نره.

+شایدم میخاستم دردمو فراموش نکنم.

+شایدم میخاستم صدای تایپ کردن ِ دردمو بشنوم.

+ شایدم میخاستم ببینم کی بردم درسته یا نه؟؟!

+شایدم اندکی دیوانه شده ام؟؟!

×  اما همین الآنه الآن فهمیدم دردم خیلی قشنگه . دوسش دارم بیشتر از قبل.

× مشغُل ضُمّه اگر فک کنین کارِ زشتِ کپی پیست را انجام داده ام .

× اگ گفتین چند تا "سرم" نوشتم ؟؟  :)

 حالِ من خوب است.فقط اندکی نابود شده ام رفته ام پی کارم!!!!


چه خوب گفت ندا بانو ؛ با اندکی تغییر :| 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ بهمن ۹۳ ، ۲۲:۴۷
می گویند دیوانه ؛ تو بخوان عاشق !

تا حدودی موافقم :|

انقد که از این روانشناسا و اینا بدم میاد،
از افراد روشنفکرنما بدم نمیاد!!!
هیییی اصرررراررر دارن تحلیلت کنن بر اساس یه مبانی ای که! اصن مبنا نیس شاید!
رفتار آدما فرمول فیزیک نیستش کع :-|
ــ
+ انصافا با این حرف ِ جناب آیینه موافقم :| البته تا حدودی :|

+ این چن وقته کلا با این جماعت سر و کله زدیم :|

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ بهمن ۹۳ ، ۱۶:۲۷
می گویند دیوانه ؛ تو بخوان عاشق !

ناشناخته

نه میدونم کجا

نه میدونم چرا

نه میدونم چند وقته

نه میدونم چجوری شروع شده

نه ...

خلاصه هیچی نمیدونم

فقط میدونم

درد میکنه ... 

حتی نمیدونم کجام !

فقط میدونم درد دارم ... 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ بهمن ۹۳ ، ۱۶:۲۲
می گویند دیوانه ؛ تو بخوان عاشق !

فکر ِ پریشان

فکر پریشان یعنی از صبح ، بد شدن حالت تو خیابون و تماس گرفتن با اورژانس و حال ِ داغونتو مرور کنی و بعد آتیش بگیری که چرا اونی که دوست داشت نیومد پیشت ... وقتی بهش خبر دادن ...

فکر پریشان یعنی درگیر اون آدامسی که قورتش دادی باشی و مدام اون روز تو زندگیت تجلی کنه ...

فکر داغون یعنی ...

یعنی دیشب تا تونستی گریه کرده باشی و از شدت لرز افتاده باشی همونجا

یعنی 

یعنی دیشب از یکی که عاشقشی پیامی گرفته باشی که باعثش شده باشه ...

گاهی یه مراقب خودت باش چقدر میتونه آدمو بهم بریزه ..